دل تنگم
سلام خانوم..
احوال شما.. زینب خاتون.. زینب بانو.. چه میکنی مامانی!!
من
دلم گرفته..
دلم خیلیییییییی زیاد تنگ شده برای مامانی..
ای کاش بود..تقریباً هر شب یادشم..چقدر مرگ و جدا شدن سخته، آخه جدایی منو مامانی اولین تجربه تلخ من از جدا شدن..
مامانی...
چقدر سخته که حتی دیگر لحظه ای نمی تونم صدای نفست.. گرمای تنت و وجود آرام بخشت را در آغوشم در کنارم در نزدیکم حس کنم..
مادر بزرگ عزیزم ..دعایم کن
دلم خیلی برات تنگ شده ..با اینکه یکسال از عروج آسمانیت گذشته اما هر شب فکر میکنم همین دیروز بود..
لحظه به لحظه اش یادم هست، آخرین نفست یادم هست که رفت و بالا نیامد ..
آخرین نگاهت یادم هست، آخرین جرعه آب را خودم بهت دادم ای عزیز جانم..
مامانی! دلم خیلی برات تنگ شده.. باورم نمیشه که دیگه تا آخر دنیا نمی بینمت..
زینبم میبینی دنیا را...عالم را.. چه زود زود می گذرد..
مامانی را که تو هیچ وقت ندیدی، روزی چون منو تو بود، آن موقع که من و تو هنوز نیامده بودیم به این قصه دنیا..
حالا مادری رفته..رفته که آماده شود برای جاوید شدن .. برای قصه شیرین و زیبای آخرین قسمت حیات، جاودانه شدن..
اما ما مانده ایم، قصه ما سریال کوتاهی ست که خیلی زود تمام می شود .. به دنیا که بیایی اذان در گوشت می خوانند و از دنیا که بروی نماز بر جانت می خوانند و این فاصله کوتاه بین اذان و نماز فرصتی است برای بازی کردن، برای نمره آوردن ، برای قبول شدن ..
نگران نباش ای عزیز جانم .. ما خدایی داریم که سوال ها را آسان می گیرد، لحظه ای ما را تنها نمی گذارد، در همه حال کمکمان می کند..
و البته شیطانی هم هست که شیطانی هایش را می کند..
خداوندا خودت ما بندگان را که در آغوش لطف و محبتت آرمیده ایم یاری ده که رو سفید از آزمون بیرون آییم.. که بازیگران خوبی باشیم.. نقش ما را در سریال زندگیمان جز آنچه مورد رضای توست قرار نده
الهی این سرنوشت مرا از هر که دور کرد،کرد اما فاصله دل من با تو نشود بیشتر از همان رگ گردن..